بالاخره یک شب تو را از خیالم بیرون می کشم دستت را می گیرم
و تمام سطرهایی را که برایت نوشته ام نشانت می دهم تو را از
لابه لای آنها عبور می دهم بغض هایم را یکی یکی رو می کنم و همه ی
حرفهای ناگفته ام را می گویم چهره ات را تصور می کنم از
اینهمه دوستت داشته باشد آنوقت به من حق می دهی
که هر شب تا صبح بدون شب بخیر گفتنت خوابم نبرد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|